بازاندیشی

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۲آبان

در پست پیش، از اینکه: «انسان غربی گرگ انسان است» سخن گفتم. همچنان بر آن اعتقادم، اما منظور من این نیست و نبود که همۀ غرب نشینان، چنین اند. چه بسا انسان های خوب با خلق و خوی زیبا و فطرت نورانی و حتی دینی و معنوی که در آنجا به چشم خویش دیده ام و جفاست که چنین حکم هایی را به نحو استغراقی دربارۀ همۀ ساکنان غرب، صحیح و صادق دانست. من این حکم و صفات دیگری از این دست را به هر کسی که واقعا مصداق «غربی» است، و به اصطلاح، به «فرد بالذات» مفهوم «انسان غربی» نسبت می  دهم، نه هر کسی که در غرب می زید؛ چون هر انسانی که در غرب زندگی می کند، غربی نیست؛ چنان که غربی، فقط کسی نیست که در غرب وطن دارد؛ چرا که منظور ما از غرب و غربی، غربِ جغرافیایی نیست، بلکه غرب فرهنگی و فکری است که مغربِ ارزش های انسانی و حقائق الهی است.

پس ممکن است در شرقی ترین نقطۀ عالم خانه داشت، یا در ذیلِ دینی ترین حکومت جهان سایه گزید، ولی غربی بود؛ چنان که می شود در قلب غرب، غربی نبود. من خود، از هموطنانم کسانی می شناسم که غربی تر از بسیاری غرب نشینان اند و در غرب، انسان های مشرقی بسیاری را هموطن خویش یافته ام. وطن انسان ها، خاکی نیست که در آن خانه گزیده اند، اندیشه ها و ارزش هایی است که بدان پای بند اند، و تمدن و تفکری که بدان تعلق دارند.

احمد امامی
۲۰آبان

«انسان گرگ انسان است» این، گفتۀ معروف توماس هابزِ فیلسوف در کتاب لویاتان است. فیلسوفان غربی پیامبران مدرنیسم اند؛ و مدرنیسم روح حاکم بر تفکر، تمدن و فرهنگ غرب جدید است. پایۀ توجیه حرف هابز این است که: انسان آرزوها وامیال و شهوات و خواسته های طبیعی و حس قدرت طلبیِ نامحدودی دارد، و دنیا دارِ محدودیت و تزاحم منافع است؛ از این رو، انسان ها ناگزیر بر روی منافع خود، چون گرگ ها می ستیزند و همدیگر را می درند.
اگر نگاه ما به عالم و آدم آن گونه که مبانی مدرنیسم ترسیم می کند، مادی گرایانه باشد، چه توجیهی هست برای تجاوز نکردن به حدود و حقوق دیگران و گذشتن از منافع مشروع یا نامشروع خود؟ و اساسا چه چیزی منفعتی را برای من انسان، نامشروع می گرداند؟ اساسا چرا باید، باید ها و نباید هایی که اخلاق از ما می خواهد را رعایت کنیم؟ چرا باید از منافع و لذت های خود بگذریم؟ مبنای اخلاق چیست؟
کانت سعی می کند اخلاق را مبتنی بر عقل و بنیادی متافیزیکی سازد (عقلی که البته پایه های آن را خود سست کرده است) و به انسان توصیه می کند کاری را بکند که دوست دارد به مثابۀ یک قانون فراگیر در آید، یعنی: هر چه که بر خود می پسندی بر دیگران نیز بپسند. کانت البته چنانکه گزارش شده است، ریشه های مذهبی داشت و در عمل و مشی و منش، انسانی دینی و متمایل به ارزش های اخلاقی بوده است، و به گفتۀ خود کوشش می کرد بنیاد اخلاق و دین را استوار سازد؛ اما به لحاظ فلسفی، او طبق مبانی مدرنیسم، که خود سهم مهمی در برپاداشتن آن داشته است، نمی تواند چنین حرفی بزند و او هنوز در برابر این سوال قرار دارد که: چرا باید به نفع دیگران از منافع خود گذشت؟
به نظر من، حق با هابز است. انسان مدرن، هیچ پاسخی برای این »چرا« ندارد؛ و طبق مبانی اومانیسم و نگاه ماتریالیستی به عالم و آدم، هیچ دلیل موجهی برای گرگ نبودن انسان نسبت به انسان دیگر وجود ندارد و حرف کانت، علی المبنا، اشتباه است. اگر خدایی نباشد، و اگر ماورای این عالم مادی، هیچ نباشد، چه توجیهی هست در این فرصت کم عمر، به بهانۀ حقوق دیگران، از لذت ها و منافع خود گذشت؟ اصلا چرا باید حقوق دیگران را رعایت کرد؟ به نظر من، فهم هابز از نتایج و واقعیات مدرنیسم بهتر و دقیق تر از کانت بود.
واقعیات تاریخی و تاریخ توحش غرب و غربی ها و بویژه آمریکایی ها نیز میزان صحت حرف هابز را دربارۀ گرگ بودن انسان غربی به کمال، آشکار می سازد. گرگ های مدرنیته سال هاست که انسان ها را می درند، و حرف هابز را اثبات می کنند. فقط مبانی یک فلسفۀ مبتنی بر اصول الهی است که می تواند بشریت را از دست این گرگ ها برهاند.

احمد امامی
۲۰آبان

من به حکمت و فلسفه، و اساسا تفکر و پژوهش عقلی و برهان علاقۀ بسیاری دارم، و خود دانشجوی فلسفه ام. به هنر، شعر و ادبیات هم علاقه مندم و بلکه شیفته ام؛ لکن تفکیک نکردن میان این دو، و بهره گرفتن از مواد و محتواهای شعری، در براهین و بیان های فلسفی و پژوهش های عقلی را اشتباه روش شناختی فاحشی می دانم که برخی از کسانی که امروزه خود را «روشنفکر دینی» می نامند، مرتکب آن می گردند.

احمد امامی